بندرعباس سیتی

نگاه روزانه من به شهر بندرعباس و هرمزگان - بندرعباس سیتی

بندرعباس سیتی

نگاه روزانه من به شهر بندرعباس و هرمزگان - بندرعباس سیتی

To Polish My Soul

خوب بعد از جریان فرهنگسرا اتفاقاتی افتاد که فکر نکنم نوشتنش اینجا جالب باشه. فقط از چند جهت خیلی خوشحال شدم، اول اینکه که ما وبلاگ نویسان تونستیم خودمون و قسمتی از اعتماد به نفسی رو که دنبالش بودیم پیدا کنیم و همدیگه رو بیشتر بشناسیم و باور کنیم.
دوم اینکه خیلی برای من خوشایند بود که یه مسئول هر روز از وبلاگ های ما پرینت می گرفته و اونها رو با دقت می خونده! ممنون آقای مسئول. فکر نمی کردم روزی با نوشته هامون باعث بشیم شما رو تحت تاثیر قرار بدیم. هر چند می دونم دل خوشی از ما جماعت وبلاگ نویس ندارید!
همین که من بدونم شما و امثال شما وبلاگ من و دوستان دیگه رو می خونید برای من کلی انگیزه است تا در موضوعات و سبک نوشتنم تجدید نظر کنم و به نمایندگی از طرف هم سن و سال های خودم حرف هایی رو بزنم که شاید در دنیای واقعی فرصت گفتشون رو پیدا نکنم. هر چند امیدوارم با تموم شدن این ماجرا اگر فرصت کردید باز هم از وبلاگ ها پرینت بگیرید و ارتباط بین ما و شما همچنان ادامه داشته باشه. کاش بقیه مسئولین هم اینطور بودند! حداقل شما شنیدید، کاش اونها هم می شنیدند ...
می دونید؟ درد دل ما زیاده و مثنوی هفتاد من کاغذ می خواد و جاش اینجا نیست، اما ای کاش جلسه ای صمیمانه می ذاشتید تا رو در رو در فضایی سالم با هم بحث می کردیم، حرفها و پیشنهادهای بچه ها رو می شنیدید، اینطوری شاید خیلی از سوء تفاهم هایی که طی این چند روز به وجود اومد برطرف میشد و ... بگذریم...



باید به عرض دوستان برسونم که به دلیل سفر حج عمره مدتی بین شما نیستم. خیلی وقت بود منتظر همچین فرصتی بودم.
نمی دونم اونجا فرصت این پیش میاد که اینترنت پیدا کنم و آنلاین بشم یا نه؛ اما شخصا ترجیح می دم برای دو هفته هم که شده دل بکنم از این دنیایی که بیست و چند سال توش زندگی کردم با همه خوبیها و بدیهاش، نمی دونم بعد از اینکه به مدینه رسیدم و چشمم به گنبد سبز رسول الله (ص) افتاد چه احساسی خواهم داشت، خیلی دوست دارم سحر خیز مدینه رو که اینقدر ازش تعریف می کنند تجربه کنم، یا اولین سجده بعد از دیدن کعبه ... دارم یه جایی میرم که نمی دونم بعد از رسیدن اولین عکس العملم چیه. جالبه!‌ نگرانی خاصی دارم.
بلد نیستم حرفهای رمانتیک بزنم پس زیاد حرف نمی زنم، نمی‌ تونم زیاد حرف بزنم، چون نگرانم و از طرفی بغض گلومو گرفته. فقط اگه به هر نحوی از خود من و یا حرفهام توی این وبلاگ ناراحت شدید حلالم کنید و منو ببخشید، با همه خوبی ها (اگه بوده) و بدی هام، شاید این آخرین پست کامیرا در بندرعباس سیتی باشه، نایب الزیاره همه دوستان دیده و ندیده هستم...





                                                                                                             این پایان نیست ...