بندرعباس سیتی

نگاه روزانه من به شهر بندرعباس و هرمزگان - بندرعباس سیتی

بندرعباس سیتی

نگاه روزانه من به شهر بندرعباس و هرمزگان - بندرعباس سیتی

Drinking Coffee in Paradise

روزی که برای سفر عمره دانشجویی قرعه کشی می کردند، می دونستم اسم من در نمیاد. همینطور هم شد. من کجا سعادت زیارت خونه خدا کجا ؟ همینجوری الکی که حاجی نمی شند. یکی یکی اسم ها رو خوندند، اونایی که اسمشون در اومد از خوشحالی می خندیدند، یا می زدند زیر گریه... اسم ها تموم شد و اسم من خونده نشد. اصلا ناراحت نشدم. خوب با شناختی که از خودم داشتم ... بگذریم.

فقط آخر مراسم وقتی از سالن بیرون میومدم یه دفعه بغض گلومو گرفت، از خودم پرسیدم چرا اسم من درنیومد؟ حتما اونها لایق بودند و من نه! حتما اونها یه چیزی در وجودشون دارند که من ندارم، خیلی مونده من به همچین مرحله ای برسم، باید تغییر یا تغییراتی در خودم بدم، خیلی کارها هست که باید انجام بدم و انجام ندم، با خودم فکر کردم دیدم راه سختی در پیش دارم و طولانی! حالا حالاها باید در انتظار باشم .... دو هفته بعد زنگ زدند گفتند از لیست ذخیره ها قبول شدی! خدا بهمون رو دست زد!

گفتند از سفرت بنویس، دیدم هر جور و هر چقدر بخوام بنویسم که کیفیت این سفر رو انتقال بدم نمیشه، اما بدم نمیاد چند سطری بنویسم.

.......................................................................

(( خدایا ما را از برکات مظلومیت محروم نکن! ))

فقط توی همچین سفری هست که دل آدم برای خونه و خونواده اش تنگ نمیشه. بد فرم خودمونی شده بودیم با مدینه و مسجد رسول(ص). وقتی رسیدیم بقیع دلم گرفت. تپه های خاک با فاصله های نزدیک کنار هم بودند، مثلا قبر. اصلا اسم نداشتند. وسط یک زمین سنگلاخ که دورش میله کشیده بودند. می گفتند: غریبند، باورم نمیشد اینقدر!

یه شب رفتیم پا جای پای حضرت محمد (ص) گذاشتیم، جایی که حضرت بعد از عقب نشینی از جنگ با کفار، توی غاری پنهان شده بود. سالهاست این غار بوی عطر می ده. همه برگشتیم هتل، هنوز یکی از بچه ها نشسته بود توی شکاف کوه داشت گریه می کرد...



(( اگر خودت را شکستی از ابراهیم بت شکن تری ))

مسجد شجره. هیچ جا خونه آدم نمیشه! انگار بعد از مدتها اومده بودیم خونه خودمون. آخرین تکه های لباس زمینی رو از تنمون بیرون آوردیم و سفید پوش شدیم، روحانی کاروان می گفت: خدا صداتون زده! اینجا باید رسما و با شرط ادب جوابش رو بدید. من میگم شما هم تکرار کنید، مبادا یه وقت صداتون رو بلند کنید و حواستون پرت بشه! مبادا یه وقت به صداتون و به لباستون مغرور بشید! گفت و ما هم زیر لب تکرار کردیم ... تمام! وقتی ترجمه فارسی اش رو گفت همه زدیم زیر گریه: چشم آمدم! خدای من! چشم آمدم ...

انگار روح جدیدی وارد کالبد همه شد، انگار تازه متولد شدیم! تو پست قبلی یکی از دوستان یه کامنت گذاشته بود کلی حال کردم! نوشته بود تولدت مبارک!

(( سجده، "نزولی" است سرشار از صعود ))

می گفتند وقتی برای اولین بار خونه خدا رو می بینید، سه تا از آرزوهاتون در جا برآورده میشه. یکی از بچه ها آرزوهاش رو روی کاغذ نوشته بود، یه لیست دراز! وقتی وارد مسجدالحرام شدیم، همه سرهامون رو انداختیم زیر. تا روحانی کاروان گفت همه سرهامون رو آوردیم بالا، کعبه کوچکتر از اونی بود که توی عکس ها و تلویزیون دیده بودم اما چه عظمتی! چه شکوهی! لال شده بودیم انگار، پاهای همه سست شد و ...

ساعتی بعد از دوستم پرسیدم چی شد؟ آرزوهات رو گفتی ؟ اشکهاش رو پاک کرد و با لبخند گفت : نه! هول کردم همش یادم رفت!

(( تلفن خدا پیش شماره ندارد، تلفن داخلی است! ))

روحانی کاروان تعریف می کرد: یک سال موقع طواف کعبه، جوونی رو دیدم که خیلی حالش خراب بود، دور خونه خدا رو می زد و گریه می کرد، بعد می خندید، می زد توی سر خودش، باخودش حرف می زد دوباره گریه می کرد... می گفت بهش گفتم: التماس دعا جوون ! تک خوری نکن، بین اشک و ناله هات فکر ما هم باش! گفت: حاج آقا! نمی دونی من چه حالی دارم! اگه بدونی من چطوری اومدم به این سفر! یه شب من با دوستهام قمار بازی می کردیم، همینطوری محض خنده و مسخره باهم شرط بستیم هر کی دست آخر رو برنده شد با پولش بره سفر حج! حاجی بشه تا بقیه هم کلی بخندند! من اینطوری اومدم اینجا! حالا این شده حال و روزم!

خلاصه فکر نکنید هر کی لباس سفید احرام می پوشه، آخر بچه مثبته و کارش همه جوره درسته! همه سر مرز قبول شده بودیم، با نمره ناپلئونی خالص! اگه یه شب سر میز شام توی هتل بودید و به حرفهای خودمونی بچه ها گوش می کردید می فهمیدید که قضیه اونطور هم که فکر می کنید نیست!

خلاصه اینکه عکس ها و حرفها هیچ وقت اونطور که باید گویای حال من و امثال من نخواهند بود. می گند کسی که نرفته باشه سفر حج یه آرزو داره، اما کسی که رفته هزار آرزو...

ما که به قول روحانی مون تک خوری نکردیم! برای همه دعا کردیم، اگه دعاهامون قبول بشه. ایشالا همه برای یک بار هم که شده از نزدیک این عظمت و شکوه رو _ که مثل یه شوک بزرگ توی زندگی آدم می مونه _ درک کنند، و صد البته در جوانی...

.........................................................

سفر همیشه حوادث و خاطرات جالبی به همراه داره. جدا از حال و هوای معنوی که این سفر داشت، اتفاقات جالبی برای من و چند تا از دوستام افتاد از جمله اینکه یه بار تا پای زندان و چوب اعدام عرب ها پیش رفتیم و برگشتیم! یه بار هم یه ریسک خطرناک کردیم نزدیک بود لو بریم و حسابی تو درد سر بیافتیم! خدا به خیر کرد! کی ؟ من بازیگوشم؟ زود قضاوت نکن آبجی! حدس می زنم براتون جالب باشه شنیدنش! به موقع تعریف می کنم ...

نظرات 18 + ارسال نظر
o(^._.^)o جمعه 11 شهریور 1384 ساعت 01:50 ق.ظ http://ahmad4u.tk

سلام حاجی
زیارت قبول ایشالاه قسمت دوباره بشه که بری بعدشم خدا قسمت باقی دوستان بکنه
آسیاب به نوبت
هر کسی نون دلشو میخوره
در پناه حق
بای

سیاورشن جمعه 11 شهریور 1384 ساعت 01:54 ق.ظ http://siavarshan.blogsky.com/

سلام ...با خوندن قسمتهایی از این نوشته حس کردم اونجا هستم....نمی دونم چرا دلم گرفت......احساس عجیبی دارم ...و مسلمن اولین باره با خوندن یه مطلب همچین حسی پیدا می کنم ...سلام...سلام

مسعود جمعه 11 شهریور 1384 ساعت 03:53 ق.ظ http://www.mozab.com

رفتی پیش عربا پاک قاط زدیا ! این چرت و پرت ها چیه مینویسی؟! بهترین وبلاگ بندرعباس شده عین سایت الزهرا! از مسیر خارج شدی!

:: جن زده :: جمعه 11 شهریور 1384 ساعت 07:03 ق.ظ http://jenzade.blogsky.com

سلام کامیرا جان.

خاطرات جالبی بود. میگن مدینه از مکه قشنگ تر و خوش آب و هواتره. اره؟
امیدوارم اون سه تا آرزوت که برآورده میشه بزرگترینهاش باشن! چون صد در صد اون سه تا برآورده میشه اما میگن ممکنه ربطی به اون چیزی که در لحظه از خدا میخوان نداشته باشه!
منتظر خوندن خاطراتت هستم. ضمنا ممنون برای آی دی ادت می کنم.

مریم جمعه 11 شهریور 1384 ساعت 10:09 ق.ظ http://tardeed.blogspot.com

تو آخر هم پینگ کردن یاد نگرفتی. بابا آف های مسنجر گاهی می‌پره.
راجع به این پستت من خورد خورد نظر داده‌ام. فقط یه چیزی خیلی‌ها بر این باورن که حالت روحانی که در مکان های مقدس و مراسم مذهبی به فرد دست می‌ده فقط زاییده‌ی تلقین فرده یا فقط یه احساس خاص که چون توجیه نمی‌شه به مذهب و ناشناخته‌‌ای به نام خدا نسبت می‌دن.

سهیک*** جمعه 11 شهریور 1384 ساعت 11:36 ق.ظ http://www.tabar.blogsky.com

کامیرا جان با درود فراوان.........................................*
به باور من این شعر مولوی بسیارزیباست..
ای قوم به حج رفته کجائید کجائید
معشوق همین جاست بیائید بیائید
معشوق تو همسایه ی دیوار بدیوار
در بادیه سرگشته شما بهر چه کارید؟
آن خانه قشنگ است سخن هاش بگفتید
از صاحب آن خانه....نشانی بمن آرید..............
تندرست و شادکام و همیشه موفق باشی نازنین

امیر جمعه 11 شهریور 1384 ساعت 08:29 ب.ظ http://kargahhonar.blogsky.com

سلام خسته نباشی . مبارکت باشه ایشالا . این طبیعیه که شما اینقدر تحت تاثیر اون فضا باشی . البته حست رو هم تا حدودی منتقل کردی . توی خاطراتت در مورد بت شکنی ابراهیم و خودشکنی انسان گفته بودی . به عقیده بعضیا اون نیروی بزرگ فقط در عربستان و گوشه ای از شهر مکه متمرکز نشده . بازم به عقیده همونا این نیرو در سرتاسر اتمسفر اطراف ما پراکنده است . پس آیا این جزیی از قدرت تلقین پذیری ما نیست که وقتی توی یه محیط خاص قرار میگیریم فکر میکنیم که خدا ممکنه فقط همونجا باشه و یا اونجا خونشه؟ به عقیده بعضی از همونا ، آیا این خودش یک نوع بت پرستی نیست ؟؟؟ نمیدونم . کاش آدرسمو نمیذاشتم . ولی بیشتر از این در این مورد جایز نیست حرف زد . امیدوارم که خوش گذشته باشه

نمی دونم چقدر در مورد تاریخچه کعبه، یا به قول عامیانه (( خونه خدا )) اطلاعات دارید، به روایتی حضرت آدم که پدر همه انسانهای روی زمین هست اون خونه رو به عنوان نمادی برای ارتباط با خدا و پرستش اون ساخت و به روایتی دیگه هم فرشتگان قبل از خلقت انسان این مکان رو ساخته بودند و این هیچ ارتباطی به کشور عربستان کنونی نداره. این مکان بارها و بارها دستخوش حوادثی شد که تخریب یا نیمه تخریب شد و هر بار هم به دست پیغمبران و صالحین و در کل انسانهای معصوم اون زمان دوباره ساخته شد. فکر کنم منظورم رو از انسانهای معصوم بدونید که چه کسایی هستند. کعبه جایی بوده که بیشتر پیامبران در زمان آخر عمرشون به اینجا میومدند و بعضی ها شون همین جا وفات می کردند و دفن می شدند. دور تا دور کعبه صدها تن از پیامبران دفن شده اند. اینجا جایی بوده که خود پیغمبر (ص) و همه امامان معصوم برای چندین بار به عنوان زیارت حج به اینجا اومدند و ... خلاصه اینکه داستان طولانی و زیبایی داره کعبه و مکه... اما مسئله تلقین! به نظر من یه چیز پوچ و بی اساسه که نمیدونم از کجا و چطور وارد تفکر بعضی ها شده. این همه حرف رو به خاطر این می گم که این چندمین باریه که از یه نفر این بحث رو می شنوم! شاید جایز نباشه که من بعضی حرفها رو اینجا بزنم. اما از وقتی از سفر حج برگشتم همیشه موقع نماز خودم رو کنار کعبه احساس می کنم، همیشه همون جو و تلقینی که شما ازش حرف می زنید من رو می گیره و بغض گلوم رو می گیره. مگه اینجا خونه خودمون نیست؟ پس چه دلیلی داره که من اینجا هم دچار همون تلقین بشم؟ این چه تلقینیه که تا اینجا هم ولم نمیکنه ؟ می دونی؟ نمی خوام از خودم تعریف کنم اما آدم با حج نرفتن هم می تونه حاجی باشه. حاجی از نظر عرف ما یعنی کسی که حج رفته و کارش همه جوره درسته و خیلی دعا بلده بخونه !!! و خیلی هم آدم مذهبی هست و هر دعایی بکنه خدا ازش قبول می کنه! حتما نیازی نیست که بری کنار کعبه و سنگ حجرالاسود رو ببوسی تا حاجی بشی! خیلی ها رو میشناسم که حج نرفتن اما از صد تا حاجی مومن تر هستند. تلقین، تلقین، تلقین .... چه تلقینی ؟ این که آدم وارد مسجد النبی بشه و یک دفعه یاد رنج ها و مشقت هایی که پیامبر اسلام طی دوران زندگیشون داشتند تا اسلام رو حفظ کنند بیفته و گریه اش بگیره کنه تلقینه؟ اینکه شهدای قبرستان بقیع رو با اون وضع ببینیم و از انسان بودن و زنده بودن خودمون پشیمون بشیم، تلقینه؟ اینکه آدم کنار کعبه با دیدن شکوه و عظمت اونحا به خودش بیاد و از گناهان خودش طلب بخشش کنه تلقینه؟ بعضی ها وقتی نمی تونند شکوه و جلال و فضای معنوی این مکان رو درک کنند‌ ــ چون تجربه اش نکردند ــ مجبورند اون رو با کلمه ای به اسم (( تلقین )) توجیه کنند! حرف هایی زدم که دوست نداشتم هیچ وقت بنویسم یا به زبون بیارم، لاقل با اسم خودم! اما جواب دادن به کامنت شما رو ترجیح دادم. جای بحث زیاده... امیدوارم مشغله های فکری و غرق شدن در جریان زندگی باعث نشه که از بعضی چیز ها غافل بشیم...

من جمعه 11 شهریور 1384 ساعت 09:11 ب.ظ

تولد جدید مبارک!

فاطمه شنبه 12 شهریور 1384 ساعت 01:49 ق.ظ http://famo.persianblog.com

به به حاجیه خودمون.زیارتتون قبول ایشالا دفعه بعدی من به جا شما برمD:
راستی اسم وبلاگم هم عوض شده(بابت لینک میگم)
با اجازه بزرگترا لینکتونو میزارمD:
فعلا...

صبرا شنبه 12 شهریور 1384 ساعت 07:51 ق.ظ http://sabra.blogsky.com

شاید جواب امیر اونقدر ها هم نبود . امیر یک چیزی رو در ک نمی کنه . همون طور که من تا حالا درک نمی کردم .وسعت چشم رو . دریچه چشم کوچکترین و بزرگترین دریچه دنیاست . و دیدن همونقدر که لذت بخشه دردناک و مشقت باره .لذت از عظمت مکانی که تو دیدی در تصور من نمی گنجه . همون طور که وحشت و عذاب من از دیدن این کثیف ترین جزیره خلیج فارس برای تو قابل درک نیست و اونو به احساسات ناسیونالیستی ربط می دی . چشم های من محدودیت جغرافیایی ندارن و به بوم نگاه نمی کنن . ولی خواه ناخواه اینجا هستن و اونو می بینن . امیدوارم گستردگی چشم هات بیشتر شده باشه . از همه چیز ممنونم .

امیر شنبه 12 شهریور 1384 ساعت 09:42 ق.ظ http://karagahhonar.blogsky.com

سلام دوست خوبم . قصد من اصلا این نبود که بخوام شما رو مجبور کنم که برای نوشتن این جوابیه متحمل زحمت بشی . ولی ازاینکه وقت گذاشتی بسیار سپاسگذارم . شما تا حدودی تحت تاثیر حال و هوای مکه هستید و این نه چیز بدیه و نه چیز ی غیر عادی . من هم بعضی چیزارو میدونم و البته یه کم هم کتاب خوندم . البته که منظور بنده هم همین بود که وقتی شما توی خونه خودت نشستی احساس کنی خدا کنارته ( همون چیزی که خودت هم بهش اشاره کردی - وصد البته این ربطی به تلقین نداره ) منظورم از تلقین این بود که چرا ماباید فکر کنیم خداوند که یک وجود غیر مادی هست باید مثل ما خونه وکاشونه داشته باشه . میدونم که تو هم میدونی این فقط یه نماده . آخه کیه اینو ندونه ؟؟؟ پس به عقیده بعضی از دوستان من ممکنه که بشر برای دسترسی آسانتر به خداوند این فرض رو گذاشته که توی این خونه راحتتر میشه به اون ذات بزرگ نزدیک شد ... به هر حال باز آمدنت به کشور بزرگت ایران رو بهت تبریک میگم صادق جان .

عادل شنبه 12 شهریور 1384 ساعت 10:09 ق.ظ http://www.eby.blogsky.com

خیلی منتظر این پست بودم معلومه که نوشته هات هم بوی خدا رو می ده و از لابه لای اون می شه احساست رو درک کرد و مستقیم تو دل آدم میشینه .... چاخان نمی کنم . اما کاش اون دوستی که شعر مولوی رو نوشته معنی اون شعر و دیگر اشعار مولانا رو هم درک و قبول می کرد .......از خدا بخواه حالا که دوباره متولد شدی بتونی تا آخرش همینطور بمونی هرچند خیلی سخته اما غیر ممکن نیست......به قول سیاورشن دل ما هم پرشد و اشکمون در اومد کاش خدا ما رو هم صدا بزنه و دعوت کنه ( آمین) ...در پناه حق

سروناز شنبه 12 شهریور 1384 ساعت 10:28 ق.ظ http://sarv-enaz.blogsky.com

سلام کامیار جون خوبی
وبلاگت قشنگه
زیارتت قبول باشه خدا کنه که این سعادت نصیب ما هم بشه
شاد باشی

ندا شنبه 12 شهریور 1384 ساعت 04:22 ب.ظ

سلام کامیار عزیز
زیارت قبول
من تازه با وبلاگ شما اشنا شدم و خیلی خوشحالم که اولین پستی که از این وبلاگ خوندم خاطرات شما از سفر به مکه ومدینه بود
واقعا خوش به سعادتت.
موفق باشی
یا حق....

موسی نوشادی یکشنبه 13 شهریور 1384 ساعت 08:10 ق.ظ http://moosanoshadi.persianblog.com

سلام دوست خوب.بابت تبریک صمیمانت سپاسگذارم.برای ادد کردن هم صاحب اختیاری.آسمانی باشی وجاوید.

نادیا یکشنبه 13 شهریور 1384 ساعت 11:35 ق.ظ http://nadia1369.persianblog.com

زیارت قبول
برا ما هم که دعا کردی آره؟:D

من یکشنبه 13 شهریور 1384 ساعت 12:20 ب.ظ

اون مهماندارها رو تعریف کن!

عبدالحسین یکشنبه 13 شهریور 1384 ساعت 01:33 ب.ظ http://www.mahdisma.blogsky.com/

با همون چیزی که تو هم دیدی به روزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد