بندرعباس سیتی

نگاه روزانه من به شهر بندرعباس و هرمزگان - بندرعباس سیتی

بندرعباس سیتی

نگاه روزانه من به شهر بندرعباس و هرمزگان - بندرعباس سیتی

شعر

چرا باید ،  سکوت ارغوانی را،
به پای داربست نفرت و شکوایه ها آویخت؟   
گره زد
  بر ریسمان یک مفلوک اعدامی!
صدائی در نمی آید ، از اعماق گلو دهان باز است.
فریادی برروی یک سن خونین کف لغزنده لرزان پانتومیم آرمانهایش را 
برای شور بی تشویش این حضار دلمرده
 نمایش می دهد.
خشم طولانی و غرش کردن فریاد چون رعدش
  چون نسیم ،
آرام و روح افزا ، خنک
می وزد ،بر چهره خاکی و ماهوتی افراد بیننده .
نمی دانند ، اگر این حنجره ، خاری درونش داشت
چگونه این فضای بی تنش ،
آرام و ساکن را
به غوغائی خروشان،
محشر کبرا ،
دریائی که در زائیدن امواج غول آسا و کوبنده ،
چنان از درد به خود می پیچد و امواج غول آسای کودک را
چو گردابی مکنده
به جان بی تفاوتهای سیال و تماشاچی می اندازد،
تبدیل خواهد کرد .
ولی افسوس
آب یک تنگ بلورین هم ،
همچنان بر صافی خود اصرار می ورزد !!!

شعر از آقای سعید ایروش ۲۵ ساله. البته هنوز ازش ازش اجازه نگرفتم. از تو وبلاگ coral کش رفتم.