ربع ساعت از شروع کلاس گذشته بود و من هنوز خونه بودم. اونقدر با عجله از خونه زدم بیرون که یادم رفت پول بردارم. از تاکسی که پیاده شدم و خواستم پول کرایه رو حساب کنم رسما ضایع شدم. به غیر از یه ایران چک پنجاه هزار تومنی که دو روز قبل برای خرید چیزی از بانک گرفته بودم هیچی نداشتم. ناچارا همون رو نشون راننده دادم، بنده خدا هم چیزی نمی تونست بگه! حدس می زدم اون لحظه چه فکری داره می کنه! امان از هوش و ذکاوت این مردم ایران! که باعث می شند ما این وسط مظنون به خساست بشیم!
ساعت پنج و نیم بعد از ظهر! در اوج شلوغی هر جا برای خرد کردن چک رفتم کمتر موفق شدم. چقدر بی حیا شدند این فروشنده ها! تو چشمت زل می زنند و با بی خیالی می گند که پول خرد ندارند! آخر الزمون شده! ای روزگار ...
ناچارا کورس بعدی رو تا خود دانشگاه دویدم! البته با پنجاه هزار تومن توی جیب! پنج و چهل و پنج دقیقه رسیدم در کلاس. خدا خدا می کردم استاد نیومده باشه. هیچ کس نبود! می گفتند استاد نیومده، به این می گند درد مشترک! ای استاد! ای شفتالو! ایشالا زن خوشگل نصیبت بشه!
حالا قضیه ایران چک رو برای بچه ها که تعریف کردم می گفتند: هان! مرفه بی درد که می گند شمائید!
.......................
عجب حکایتی داریم ما با این امور دانشجوئی؛ برای گرفتن مجوز یه هیئت مذهبی کمتر از یک هفته همه چیز جور میشه، اما برای تاسیس انجمن موسیقی که ما پیگیر شدیم, باید از هزار جور فیلتر و نظر و عقاید شخصی آقایون عبور کنیم.
نمی دونم چرا بعضی ها نسبت به کلمه موسیقی آلرژی حاد دارند؟ یک ماه طول کشید تا جواب درخواستمون از مرکز تهران اومد، حالا هم باید گواهی اشتغال به تحصیل اعضا، تایید شده توسط حراست رو تقدیم کنیم. من نمی دونم این همه موش و گربه بازی برای چیه؟ مگه دانشگاه هرمزگان خونش از ما رنگینتره؟ تبعیض نژادیه و این صحبت ها است دیگه! می ترسم فارغ التحصیل بشیم و به نتیجه ای نرسیم!
از طرفی پیشنهاد بچه های انجمن اسلامی با اون همه بودجه و آزادی عمل، وسوسه مون می کنه.
........................
وقتی چهار تا آدم الکی خوش و خیال پرداز با هم بیافتند و آسمون و ریسمون رو به هم ببافند، نتیجه اش هم میشه همین!! : نشریه انگلیسی Horizon (افق). به زودی ...