چیزی نمی توان گفت، کاری نمی توان کرد. سری تکان می دهیم و از کنار ماجرا رد می شویم،
یعنی که: من قبول دارم.
وقتی مجری رادیو با صدای لرزان از همکارش که آخرین گزارشش را دیروز اجرا کرده بود می گفت، بغض گلویم را گرفت، اما غرورم اجازه نداد گریه کنم، حتی وقتی مجری برنامه صبح بخیر ایران، از شدت هق هق گریه نمی توانست صحبت کند...
خداحافظ ! آن همه جنازه های سیاه سوخته!
خداحافظ ! آن همه خاطره و صدا و تصویر!
و خداحافظ هواپیمای زشت C-130. یادت باشد که خیلی از تو بدم می آمد!
.....................................................................................................
منوچهر نوذری، صاحب همان چهره مهربان و بشاش که از بچگی به او و صدایش عادت کرده بودیم، امروز دار فانی را وداع گفت.
و غروری که دیگر نیست،
چیزی نمی توان گفت، کاری نمی توان کرد ...