پارسال قبل از سال تحویل زدیم پشت دستمون و گفتیم ای داد بیداد ! امسال چقدر زود گذشت ! هنوز دستمون رو برنداشته بودیم که همه چیز عید برق و باد گذشت و سال جدید رسید. همیشه همینطور بوده. اونقدر به دور و برمون مشغول میشیم که خودمون رو فراموش می کنیم.
....................................................................
پیغام تبریک سال نو شاید تنها موضوعی باشه که توی همه وبلاگ ها دیده میشه، به علاوه کلی شکلک های رنگارنگ و کارت تبریک های اجق وجق و عکس های فانتزی. من از این دری وری ها بلد نیستم و خوشم هم نمیاد. تنها چیزی که می تونم بگم اینه : سال نو همگی مبارک. اگه زنده بمونیم حالا حالا ها سال جدید و عید و تولد و این جور چیزا برای تبریک گفتن داریم ، و همشون هم به طرز فجیعی تکراری و کلیشه ای هستند ، بهتر نیست یه چیز جدید کشف کنیم ؟
...................................................................
خیلی سخته که که یه رویای شیرین از بچگی داشته باشی، اما با یه حرف کوچیک تمام اون رویا از بین بره ... وقتی سه یا چهار ساله بودم همیشه وسایل عمه ام رو که خیاط بود بهم می ریختم. اون هم هر کاری می کرد که منو آروم کنه نمی تونست به غیر یه حرفش که میگفت اگه شیطونی نکنی برات یه ماشین آمبولانس می خرم ها ! از اونا که چراغ قرمز داره ، صدا هم می ده .... تنها حرفی که می تونست منو آروم کنه همین بود. روز ها و هفته ها در آرزوی ماشین اسباب بازی آمبولانس بودم. هر وقت که می دیدم خبری از ماشین نیست، دوباره کاسه کوزه اش رو به هم می ریختم. اون هم دوباره با آب و تاب از ماشین آمبولانسی که قرار بود برام بخره تعریف می کرد من هم می رفتم تو فکر که مثلا این ماشین چطوری می تونه باشه، چه رنگیه ... چند تا چراغ داره ... و همیشه به روزی فکر می کردم که این ماشین دستمه و دارم با چراغ های قرمزش بازی می کنم ... یادم نمیاد اون موش گربه بازی کی و چطور تموم شد، اما چند وقت پیش بود که عمه ام بهم گفت : یادت میاد وقتی بچه بودی، وسایل منو بهم می ریختی من بهت می گفتم برات ماشین آمبولانس می خرم ؟ تو هم ساکت می شدی ؟ منم گفتم آره ... یه چیزایی یادم میاد ... گفت : آخه خیلی شیطون بودی، تا می گفتم ماشین آمبولانس آروم می گرفتی ، با هیچ چیز دیگه ای نمی شد گولت زد...
دنیا رو سرم خراب شد ...