اعتراف می کنم کمی سخت است، که در هوای شرجی یکی از همین شبهای خنک، این طرف دنیا در بندرعباس، میان جمعی از دوستان نشسته باشی و بین خنده و شادی و لودگی های تکراری پسرانه، تو ناگهان بخواهی که تصمیمی بگیری، قلبت تندتر بزند و بدنت داغ شود، از هیجان بغض کنی و عشق کنی و ناگهان تغییر کنی بدون اینکه آب از آب تکان بخورد. ناگهان تصمیم بگیری چیزی یا چیزهایی را شروع کنی. طبق معمول احساست این وسط باید له شود چون منطقت یک سر و گردن بالاتر است، بعد هم یک قلپ آب سرد رویش، و دیگر تمام. تو دیگر از آن خود نیستی!
می گویند در آمریکا مردم آب سرد نمی خورند، همانجا که وقتی اینجا شب است آنجا روز است.
یک روز می روم آمریکا...
سلام
خسته نباشید
منطق همیشه از احساسات ما بالاتر بوده اما کمتر کسی بهش توجه می کنه
موفق باشید
در پناه حق .
این (حرف...) بود یا تصمیم ؟؟!!
سلام
کاملا درکت اکنم.
وبلاگ دوستداران اسحاق احمدی آپدیت شد
" محبوب..."
منتظر حضور گرمتون هستم
یه روز یکی خواست بره امریکا رفت امریکا یه روز یکی خواست اب بخوره رفت بازار روز دید اون پسر معصوم افغانی که اب می فروخت مهاجرت کرده
به به
صادق ما عاشق شده
فدای دل تنهات !
-------------------------
راستی من آپدیتم !
بگیرش در نره ...
سلام پنجشنبه ساعت ۱۷ قرهنگسرای طوبی ...به همه بگه !
منم میام
منو هم با خودت می بری؟