بندرعباس سیتی

نگاه روزانه من به شهر بندرعباس و هرمزگان - بندرعباس سیتی

بندرعباس سیتی

نگاه روزانه من به شهر بندرعباس و هرمزگان - بندرعباس سیتی

فراری

اصلا به قیافه اش نمی خورد این کاره باشه ... ولی مگه به قیافه است ؟ جایی که نشسته بود یه جورایی تابلو بود.
مثل بقیه شون نبود ... تنها کار می کرد تا سهم بیشتری گیرش بیاد. خودش بود و خودش ...
با اون صدای نازکش به هر کسی که از جلوش رد می شد یه چیزی می گفت ... البته مسلم بود که بیشتر به پسر ها می پرید. کسی زیاد محلش نمی داد ... همه می دونستند مورد داره ...
هنوز بچه بود ... خواستم بهش بگم زود شروع کردی !
چشاش خمار بود ...انگار مست بود ... خسته بود ... حوصله نداشت...
منتظر بود تا یکی تکلیفش رو روشن کنه... ولی نمیدونم چرا هیچوقت خنده از رو لباش محو نمی شد...
هیچ کس هم هیچ چیزی نمی گفت.انگار نه انگار ... آخه هر چیزی یه حد و مرزی داره. خیلی کم پیدا می شد کسی که جوابش رو بده ...
به نظرم فراری بود... فرار از پدر و مادری که هیچ وقت نداشت ... فرار از کتک ... از گرسنگی ... فرار از همین چیزی که الان هست ...
ولی هر چی بود عرضه داشت ... رو داشت ... جذابیت داشت ...خنده داشت ... گریه داشت ...
بندر عباس - سه راه برق - بانک ملی - وقتی می خوای بری تو بانک یه پسرک ۱۰-۹ ساله لاغر جلوتو می گیره و میگه : آقا ... کمک کنید ...خانم... کمک کنید ...
اسمش رو هم خودش بهم گفت : علی.