گفتم : برای اطمینان اول آیفون رو بزن اگه کسی جواب نداد اونوقت با کلید باز کن ... کلید رو بهش دادم ...
گفت : مگه تو نمیای ؟
گفتم : نه دیگه ، مگه نمی بینی ؟ کلاس دارم ...
گفت : بابا ول کن تو هم ا..............ه ... بچه سوسول ... همه کلاس ها رو می خواد بره ...
اون یکی هم خندید و گفت : بی خیال بابا ... حالا ما این همه کلاس رفتیم چی شد ؟ آخرش همینی شدیم که می بینی ، در به در دنبال آش خوری ...
گفتم : ای بابا شما چرا پیله کردید به من ؟ خونه خالی می خواستید که من هم براتون جور کردم .
اولی گفت : ولی از اول قرار بود با هم باشیم مگه نه ؟
یه نگاه به پلاستیک زرد تو دستش که یه بطری کوچیک از توش خود نمایی می کرد انداختم و گفتم : آره .. خوب نشد دیگه ... دست دراز کردم برای خداحافظی که گفتند : کجا ؟؟ ما که بلد نیستیم خونه رو ... لااقل بیا خونه رو نشونمون بده ...
با تعجب گفتم : ولی من با هر دوتون یکی دوبار رفتیم اونجا .. چطور بلد نیستید ؟
گقتند : ا....وووو.....ه... تو دیگه کی هستی ؟حالا یادمون رفته ... لطفا بیا نشونمون بده آقای دانشجو ... چند دقیقه دیگه با هم در خونه بودیم ... آیفون زدیم ، می دونستم این موقع جفتشون سر کارند و تا عصر هم بر نمیگردند ... در رو باز کردیم و رفتیم بالا طبقه دوم .. در خونه رو باز کردیم ... بوی رطوبت و سکوتی که تو خونه بود بیستر از هر چیز جلب توجه می کرد و معنی یه خونه خالی رو پررنگ تر می کرد ... خونه مجردی بود و کوچیک ... بطری رو گذاشت تو یخچال تا خنک بشه ، رنگش سبز بود ، خودش که میگفت خیلی عالیه و جدید هم هست .
به هر زوری بود از دستشون خلاص شدم و پای پیاده به طرف دانشگاه که ساختمون سفیدش از دور معلوم بود راه افتادم . آفتاب گرم و زننده بود . داشتم کم کم عرق می کردم ...
نمیدونم چرا یهو دلم گرفت ؟ نگاه به ساعت کردم ، از ۱۰ گذشته بود . تندتر رفتم و تندتر ...
خونه نو مبارک..آره اینجا امکاناتش بیشتره..بازم پیش من(وبلاگ) بیا;)
سلام کامیرا جان:
بخدا خیلی مخلصیم. اولا انه جدید مبارک.انشالله بزودی یکی از اون برجهای خیابان دانشگاه آزاد بشه خونه ات.
عزیز قدیما میگفتن شراب هر چه کهنه تر اعلاتر اما انگار شما نظرتون فرق میکنه.
بازم خیلی مخلصیم.
از دبی اومدم خدمت میرسم
موفق باشی بندر جان!