چرا باید ، سکوت ارغوانی را، به پای داربست نفرت و شکوایه ها آویخت؟ گره زد بر ریسمان یک مفلوک اعدامی! صدائی در نمی آید ، از اعماق گلو دهان باز است. فریادی برروی یک سن خونین کف لغزنده لرزان پانتومیم آرمانهایش را برای شور بی تشویش این حضار دلمرده نمایش می دهد. خشم طولانی و غرش کردن فریاد چون رعدش چون نسیم ، آرام و روح افزا ، خنک می وزد ،بر چهره خاکی و ماهوتی افراد بیننده . نمی دانند ، اگر این حنجره ، خاری درونش داشت چگونه این فضای بی تنش ، آرام و ساکن را به غوغائی خروشان، محشر کبرا ، دریائی که در زائیدن امواج غول آسا و کوبنده ، چنان از درد به خود می پیچد و امواج غول آسای کودک را چو گردابی مکنده به جان بی تفاوتهای سیال و تماشاچی می اندازد، تبدیل خواهد کرد . ولی افسوس آب یک تنگ بلورین هم ، همچنان بر صافی خود اصرار می ورزد !!!
شعر از آقای سعید ایروش ۲۵ ساله. البته هنوز ازش ازش اجازه نگرفتم. از تو وبلاگ coral کش رفتم.